رمان جونگ کوک{ زندگی دوباره } پارت ۴۰

× واییییییییییی...
* مامور های امنیتی رو خبر کردم چون میدونستم از قبل کوک قراره از ات خواستگاری کنه و پدر بزرگ کوک اینو نمیخواد ولی اون جوری که فکر میکردم پیش نرفت مامور ها دیر اومدند و همه چی خراب شد تعداد آدم های پدر بزرگ کوک بیشتر بود و نمی تونستم کاری کنم سریع با پای تیر خوردم به سمت خروجی رفتم که مامور ها ریختن داخل علامت دادم هرچه سریع تر همه شون رو بکشند وارد عمل شدن خوب من مافیا در اصل نیستم یک مامور مخفی هستم و این کار من بود ولی همه فکر می‌کردن من یک مافیام که
مامور: آقای چانگ دور تا دور محوطه‌ رو پوشش دادیم
* کارتون عالی بو....
* وقتی به خودم اومدم یاد کوک و ات افتادم با دو به سمت جایی رفتم که کوک تیر خورده بود( بچه ها صحنه تیر خوردن کوک رو دیده) تفنگم رو در اوردم متوجه شدم پدر بزرگ کوک به سمت ات ماشه گرفته با هرچه تمام تفنگ رو به سمت پدربزرگش گرفتم همین که خواست بزنه بوممم زدم و افتاد زمین )
× چشمامو باز کردم ولی خبری از خون نبود نگاهی به جلو کردم که آقای چانگ با تفنگ جلوم بود فقدر تنها کلمه ای که از دهنم اومد بیرون همین بود
× کوک رو نجات بده ( بیهوش شد )
* به بادیگار ها دستور دادم کوک و ات رو به بیمارستان منتقل کنند
ویو بعد از یک روز
× با سردرد بدی بیدار شدم نگاهی به اطرافم کردم که بیمارستان بود یاد کوک افتادم هیمن که خواستم بلند شم یکی دستم رو گرفت اون آقای چانگ بود
× کوک ولم کنید اون کجاس
* اتاق عمل
× توروخدا بگین که حالش خوبه خواهش میکنم
* منم چیزی نمیدونم ات
× من باید برم ببینمش(گریه)
* ( دست ات رو میگیره) نمی تونی ات اون اتاق عمله
× کی میاد بیرون( گریه شدید )
* دکترش گفته یک ساعت دیگه اگه....
× اگه چی هااا
* اگه عملش خوب پیش بره
× اگه نشه چیییی من بدون اون میمیرم
* پس عاشقش شدی
× اره اره عاشقش شدم دیونش شدم ( داد و گریه)
* همه چیز خوب پیش میره ات
× آقای چانگ پاتون
* تیر خورده بود یادته که واسه همین تازه دوساعت پیش عملم تموم شده
× چرا استراحت نکردید
* چون میدونستم کار میدی دستت اومدم کاری نکنی
× ممنونم آقای چانگ خیلی کمکم کردین ولی یک سوال ..
* چرا زندان نیستم اره
× اوهوم
* ( ماجرا رو تعریف میکنه )
× پس شما مامور هستید
* بله تمام این مدت نقشه داشتم برای آقای چانگ و خوب
× ....‌.
* سوهی هم زندانه
× برای چی
* دوساعت پیش که عمل پام تموم شد اومدم یک سری بهت بزنم ببینم خوابی یا نه که متوجه سوهی شدم که داره به دکتر پول میده که داخل سرمت کشنده بریزم ولی مانه اون کار شدم و اون زنه و سوهی زندان رفتن
× ممنون پدر بزر....
دکتر: آقای چانگ( نفس نفس )
*چی شده
دکتر: بیمارتون وضعش خرابه خون بالا میاره
× چیییییی( داد و گریه) کوکککککک آقای چانگ کوککک
* بدو بریم
× با دو به سمت اتاق عمل رفتم هرچی خواستم وارد اتاق عمل شم نمیذاشتن رو زمین نشستم و شروع کردم گریه و داد
× کوکککک خواهش میکنم برگرد کوکککک
× نیم ساعتی میشد که داشتم گریه میکرد که دکتر اومد بیرون ولی ناراحت
× آقای دکتر چی شده( تند تند)
دکتر:.........
× حرف بزنیددددد
دکتر: متاسفام از دستشون دادیم
× چییییییییییی میگید
× دیگه هیچی برام فرق نداشت با تمام سرعت به سمت اتاق عمل رفتم که کوک رو زیر ملافه سفیده پیچیده بودن
× کوککککککککککک( عربده) بلندددددد شو لعنتییییییی کوککککککک( عربده زیاد و گریه)
تو گفتی تا آخر کنارمی نمیزاری کسی حتا یک خش روم بندازه بلند شوووووو
دکتر : خانم ات تمومش کنید
× نهههه( سرش گیج رفت افتاد )
دکتر: خانم اتتت
_ تمومش کنید ( بله این یک نقشه بود قرار بود کوک ات رو بترسونه ولی نمی‌دونست ات چه حالی میشه )
دکتر: موافقم
_ ( با دو به سمت ات میره و بغلش میکنه ) ( دیگه زیاد جا نمیشه خلاصه میکنم )
/ بعد از یک ساعت ات با سردرد به هوش میاد کوک رو میبنه و کوک تمام ماجرا رو تعریف میکنه
_ و همین
× ( گریه)
_ پرنسسم گریه نکن طاقت دیدن اشکاتو ندارم
× خیلی دوستت دارم کوک
_ منم دوستت ندارم
× هاا
_ من عاشقتم
× با نمک ولی باهات قهرم
_ دلت میاد با بانیت قهر باشی
× اره
_ نهههه تلوخدا ( یاد پرنسس خودمم افتادم )
_ چیکار کنم اشتی کنی
× همه شیر موزا تو یخچال مال منه
_ نهههه
× چرااا ( پوزخند )
_ بیبی
×نوچ

و به خوبی و خوشی زندگی کردن و صاحب یک بچه شدن میا دوباره با ات رو پیدا کرد و اوناهم صاحب یک دختر کوچولو شدن که ۱ سالشه و کوک و ات یک پسر بچه شر مثل کوک دارند که ۲ سالشه کوک تو کار مافیا بود ولی دیگه با وجود خانوادش صدمه ای به کسی نزد

ادامه دارد......💞🌠پارت آخر رو میزارم
دیدگاه ها (۲۹)

رمان جونگ کوک{ زندگی دوباره} بلخره پارت اخر

کلاغا خبر دادن ۴۰۰ تایی شدیمممم😍😍مبارکککک باشه خیلی ممنونم ک...

رمان جونگ کوک{ زندگی دوباره } پارت ۳۹

https://wisgoon.com/elx.baz.405شاتش کنی فالو میده 💝

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

رمان j_k

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط